همینجوری اشکاش بیصدا میومدن پایین.
گفتم نریز اونا رو... یا لااقل واسه کسی بریزشون که ارزشش رو داشته باشه...
چشماش رو به سمتم گرفت و ساکت موند...
بعد از چند لحظه یه چیزی یادم افتاد که نمیدونم کجا شنیده بودم.گفتمش کسی که ارزش اشکهای تو رو داشته باشه هیچ وقت باعث ریختنشون نمیشه... اینو گفتم و از کنارش بلند شدم رفتم. برنگشتم ببینم به گریه اش ادامه داد یا نه...
پ.ن: فیلم جدایی نادر از سیمین رو دیدم. خیلی عالی بود.